کد مطلب:314299 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:213

حفر زمزم
چون عبدالمطلب چاه زمزم را كند و دو آهوی طلا و زره ها و شمشیرها را از آن بیرون آورد كه جرهمیان در آن ریخته بودند و حجرالأسود را از ركن كنده بودند و گریخته بودند، قریش نیمی از آنها را ادعا می كردند، و ناگزیر قرعه زدند و آهوها به نام كعبه، و شمشیر و زره ها به نام عبدالمطلب درآمد، شمشیر و زره را فروخت و دری برای كعبه تهیه دید و آهوها را نیز به آن در آویخت و ابولهب آنها را دزدید و فروخت و بهای آن را در خمر و قمار به كار برد.

عبدالمطلب آب زمزم را جاری ساخت و قریش ادعا كردند كه ما را سهمی است در آن، زیرا این چاه از جد ما اسماعیل است، بعد از مخاصمه راضی به محاكمه زن كاهنه كه نزدیك شام بود شدند، بین راه آبهای فرزندان عبدمناف تمام شد و سایر قریش از دادن آب به آنها مضایقه كردند، آنان قبرهای خود را كندند و آماده ی مردن از تشنگی بودند، كه عبدالمطلب سوار بر ناقه ی خود شد و گفت: باید جستجو كنیم تا آب بیابیم و چون ناقه اش حركت كرد از زیر پای آن، آب جاری شد و عبدالمطلب فریاد زد: الله اكبر و دیگران این كرامت را دیدند تكبیر گفتند، منازعه تمام شد و گفتند: خدا میان ما و تو حكم كرد و چاه زمزم از آن تو گشت. و رفتن نزد زن كاهنه لازم نیست، و قبائل قریش را از آن آب آگاه كردند و عبدالمطلب روز به روز عظمتش افزون گشت و القاب سیدالبطحاء و ساقی الحجیج و حافر الزمزم به او داده شد، و مردم در گرفتاری ها به او



[ صفحه 156]



پناهنده می شدند. [1] .

زمزم و هاجر



قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل

هم ز مادر طفل و هم از طفل مادر شد خجل



كافری از بس كه زان مسلم نمایان دید دین

سر به پیش افكند و در پیش پیمبر شد خجل



هاجری زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود

سعی بی حاصل شد و زمزم هاجر شد خجل



با عمو می گفت طفلی تشنه كام خود ولیك

سرفرازم كن رباب از روی اصغر شد خجل



مشك خالی و دلی پر از امید آورده بود

و ز رخ بی آب و رنگش آب آور شد خجل



سخت سقا بهر آب و آبرو كوشید لیك

عاقبت كوشش، ز سعی آن فلك فر، شد خجل



مایه ی آن پایه همت، گشت نومیدی ز آب

و ز لب خشكیده ی او، دیده ی تر، شد خجل



روح غیرت، جان مردی، ذات عشق، اصل وفا

هر یك، از آن ساقی در خون شناور شد خجل



كام پور ساقی كوثر نشد تر، از فرات

و ز رخ ساقی كوثر، حوض كوثر شد خجل



زان طرف، عباس از طفلان خجل، زین سو، حسین

آمد و دید آن فتوت، از برادر شد خجل



[ صفحه 157]



خواست، برخیزد به پا بهر ادب، دستی نبود

و آن قیامت قامت، از خاتون محشر شد خجل



ریزش اشكت كند «انسانیا» این سان سخن

بی سخن زین درفشانی در و گوهر شد خجل



قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: افضل الأعمال ابراد الكبد الحری، یعنی سقی الماء. [2] .

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: برترین كردارها خنك كردن جگر سوخته است یعنی آشاماندن آب.


[1] نمونه ي معارف اسلام، ج 7، ص 47 - 46 علي فصيحي. به نقل از منتهي، ج 1 ص 9 و كحل البصر، ص 7.

[2] نمونه ي معارف اسلام، ج 7، ص 39، علي فصيحي، به نقل از كتاب الغايات.